پذیرندۀ پوزش، عذرپذیر، کسی که عذر گناهکار را بپذیرد و از گناه او درگذرد، برای مثال به دل یاد کار گذشته مگیر / که یزدان به بنده ست پوزش پذیر (فردوسی - لغت نامه - پوزش پذیر)، خداوند بخشندۀ دستگیر / کریم خطابخش پوزش پذیر (سعدی۱ - ۳۳)
پذیرندۀ پوزش، عذرپذیر، کسی که عذر گناهکار را بپذیرد و از گناه او درگذرد، برای مِثال به دل یادِ کار گذشته مگیر / که یزدان به بنده ست پوزش پذیر (فردوسی - لغت نامه - پوزش پذیر)، خداوند بخشندۀ دستگیر / کریم خطابخش پوزش پذیر (سعدی۱ - ۳۳)
مخفف دانش پذیرنده. که دانش پذیرد. پذیرندۀ دانش. قبول کننده دانش و علم. استواردارندۀ علم و دانش: دگر گفت کای شاه دانش پذیر خردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی. چنین گفت پس یزدگرد دبیر که ای شاه دانا و دانش پذیر. فردوسی. برستم چو برخواند نامه دبیر از آن شاد شد مرد دانش پذیر. فردوسی. از ایوانش بردند و کردند اسیر که دانا نبودند و دانش پذیر. فردوسی. فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی. ندارد غم از پیش دانش پذیر بچیزی که خواهد بدن ناگزیر. اسدی. جهاندیده دانای روشن ضمیر چنین گفت کای شاه دانش پذیر. نظامی
مخفف دانش پذیرنده. که دانش پذیرد. پذیرندۀ دانش. قبول کننده دانش و علم. استواردارندۀ علم و دانش: دگر گفت کای شاه دانش پذیر خردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی. چنین گفت پس یزدگرد دبیر که ای شاه دانا و دانش پذیر. فردوسی. برستم چو برخواند نامه دبیر از آن شاد شد مرد دانش پذیر. فردوسی. از ایوانش بردند و کردند اسیر که دانا نبودند و دانش پذیر. فردوسی. فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی. ندارد غم از پیش دانش پذیر بچیزی که خواهد بدن ناگزیر. اسدی. جهاندیده دانای روشن ضمیر چنین گفت کای شاه دانش پذیر. نظامی
مخفف رامش پذیرنده. شاد. مسرور. خوشحال. پذیرۀ رامش. قبول کننده و برتابندۀ طرب و عشرت. ملایم. بارامش: انوشه بزی شاد و رامش پذیر که بخت بداندیش تو گشت پیر. فردوسی
مخفف رامش پذیرنده. شاد. مسرور. خوشحال. پذیرۀ رامش. قبول کننده و برتابندۀ طرب و عشرت. ملایم. بارامش: انوشه بزی شاد و رامش پذیر که بخت بداندیش تو گشت پیر. فردوسی
پذیرندۀ مهربانی و عنایت و محبت. کنایه از زیردست و رعیت و کسی که در پناه تفقد و سرپرستی دیگری قرار دارد. که مورد نواخت و ملاطفت و مهربانی است: چو گشتند از او آن اسیران او به شفقت نوازش پذیران او. نظامی
پذیرندۀ مهربانی و عنایت و محبت. کنایه از زیردست و رعیت و کسی که در پناه تفقد و سرپرستی دیگری قرار دارد. که مورد نواخت و ملاطفت و مهربانی است: چو گشتند از او آن اسیران او به شفقت نوازش پذیران او. نظامی