جدول جو
جدول جو

معنی سازش پذیر - جستجوی لغت در جدول جو

سازش پذیر
آشتی جو، آشتی طلب، سازشکار، قابل انعطاف، منعطف، انعطاف پذیر
متضاد: سازش ناپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانش پذیر
تصویر دانش پذیر
مایل و راغب به علم و فضل، دانش پذیرنده، پذیرندۀ علم و دانش، برای مثال جهان دیده دانای روشن ضمیر / چنین گفت کای شاه دانش پذیر (نظامی۶ - ۱۰۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزش پذیر
تصویر پوزش پذیر
پذیرندۀ پوزش، عذرپذیر، کسی که عذر گناهکار را بپذیرد و از گناه او درگذرد، برای مثال به دل یاد کار گذشته مگیر / که یزدان به بنده ست پوزش پذیر (فردوسی - لغت نامه - پوزش پذیر)، خداوند بخشندۀ دستگیر / کریم خطابخش پوزش پذیر (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اُ دَ / دِ)
مخفف دانش پذیرنده. که دانش پذیرد. پذیرندۀ دانش. قبول کننده دانش و علم. استواردارندۀ علم و دانش:
دگر گفت کای شاه دانش پذیر
خردمند و از گوهر اردشیر.
فردوسی.
چنین گفت پس یزدگرد دبیر
که ای شاه دانا و دانش پذیر.
فردوسی.
برستم چو برخواند نامه دبیر
از آن شاد شد مرد دانش پذیر.
فردوسی.
از ایوانش بردند و کردند اسیر
که دانا نبودند و دانش پذیر.
فردوسی.
فرسته گسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یادگیر.
اسدی.
ندارد غم از پیش دانش پذیر
بچیزی که خواهد بدن ناگزیر.
اسدی.
جهاندیده دانای روشن ضمیر
چنین گفت کای شاه دانش پذیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ فِ رِ دَ / دِ)
مخفف رامش پذیرنده. شاد. مسرور. خوشحال. پذیرۀ رامش. قبول کننده و برتابندۀ طرب و عشرت. ملایم. بارامش:
انوشه بزی شاد و رامش پذیر
که بخت بداندیش تو گشت پیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پذیرندۀ مهربانی و عنایت و محبت. کنایه از زیردست و رعیت و کسی که در پناه تفقد و سرپرستی دیگری قرار دارد. که مورد نواخت و ملاطفت و مهربانی است:
چو گشتند از او آن اسیران او
به شفقت نوازش پذیران او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رامش پذیر
تصویر رامش پذیر
پذیرنده رامش قبول کننده آرامش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانش پذیر
تصویر دانش پذیر
پذیرنده علم و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزش پذیر
تصویر پوزش پذیر
کسی که عذر گناهکار را قبول کند و از او در گذرد عذر پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجش پذیر
تصویر سنجش پذیر
قابل مقایسه، قابل قیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تاثیرناپذیر، سرسخت، توصیه ناپذیر، نفوذناپذیر، ناسازگار، انعطاف ناپذیر
متضاد: سازش پذیر، خشک، لجوج، یکدنده، انعطاف ناپذیر
متضاد: انعطاف پذیر، مقرراتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد